A last grad of high school ep 22


ss501_story

ساعت 10 شب بود که کیو به گوشی اوا زنگ زد...اوا اول نمی خواست جواب بده ولی بعد از این که کیوبیشتر از 7 بار زنگ زد جواب داد...

اوا: بله؟

کیو: چرا گوشیت جواب ندادی...

اوا: کارتونو بگید لطفا اقای کیم...

کیو: اقای کیم؟ چرا انقدر با من رسمی حرف میزنی؟

اوا: دلیلی نمی بینم که با شما غیر رسمی حرف بزنم...

کیو: می خوام ببینمت... نیم ساعت دیگه دم خونتونم...و گوشی رو قطع کرد

اوا بعد از زنگ کیو نمی دونست واقعا باید بره یا نه به خاطر همین رفت سمت اتاق کیانا...

کیانا تو داشت به اتفاقی که امروز برای خودش افتاده بود فکر میکرد که صدای در اتاق رشته افکارش رو پاره کرد...

کیانا: بله؟

اوا: می تونم بیام تو ؟

کیانا: اره بیا...

اوا اومد تو و روی تخت کیانا نشست...

کیانا: مشکلی پیش اومده؟

اوا: همین الان کیو بهم زنگ زد ...

کیانا: برای چی بهت زنگ زده؟

اوا: ازم خواست تا نیم ساعت دیگه برم پایین چون منتظرمه و باهم کار داره...

کیانا: می خوای بری؟

اوا: نمی دونم...مرددم...

کیانا : برو..

اوا: واقعا؟

کیانا: اره .. به هر حال حتی کسی که می خوان ادام کنن رو می ذارن وصیت نامشو بگه...بذار ببینیم این چه بهونه ای میاره...فقط تا جایی که می تونی جدی باش...

اوا: باشه...

نیم ساعت گذشت و اوا رفت بیرون همین که درو بست و اومد پایین یه ماشین جلوش وایساد...

کیو شیشه رو کشید پاییین و ادامه داد:

بیا سوار شو...

اوا: همین جا کارتون رو بگید اقای کیم...کیو از این که اوا این جوری صداش میکرد خیلی عصبی شده بود و از ماشین پیدا شد و دست اوا رو محکم گرفت و تو ماشین نشوندش...

اوا: چه کار میکنی؟ کیو بدون هیچ حرفی ماشین رو روشن کرد و به یه پارک رفتن...

اوا: اینجا چیکار می خواین بکنید ؟

کیو: بیا پایین...

اوا: گفتم که اقای کیم همین جا لطفا حرفتون بزنید...

کیو: گفتم انقدر با من رسمی حرف نزن...

اوا: باشه من میام پایین تا شما حرفتونو به من بزنید و من برم...

کیو: که دیگه جوش اورده بود خودش کنترل کرد و با اوا روی یکی از نیمکت ها نشستن...

اوا: گوش می دم...

کیو: با من اینجوری نباش... چرا انقدر با من خشک رفتار میکنی ؟

اوا یه پوزخند زد و ادامه داد: یعنی خودت نمی دونی؟

کیو: نه! و دلیلی هم نمی بینم که تو همچین رفتاری بکنی...

اوا: تو الان داری جک میگی نه؟

کیو: دلیل بیار برام... دلیل بیار که چه کاره بدی باهات کردم ها؟

اوا: اوا بذار از اون روزی بگم که اقای جونگمین کیانا رو مسخره خواس و عام کرد و شما فقط می خندیدید و از کاری کرده بود و اشتباهی که مرتکب شده بودید گذشتیت و حتی فقط اونو تحسین میکردید...

کیو: قبول دارم و لی از خواهش میکنم... قول می دم که دیگه تکرار نشه لطفا بیا رابطمونو مثل قبل کنیم...

اوا: حتی اگه منم بخوام هم نمیشه... این کارهن من یعنی خیانت به دوستام... و یادت نره که من از تو متنفر م ... و هیچ وقت هم نمی خوام دیگه باهات رابطه دوستی داشته باشم... و حالا هم می خوام برم...

و اوا پاشد و رفت... بعد از این که اوا رفت کیو رو تو تنهایی خودش و با یه عالمه سوال و دل شکستگی ول کرد...

موفق باشید


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:,ساعت 12:59 توسط kiana| |


Power By: LoxBlog.Com